ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ایلیا و ویانا

بیدار شدن ایلیا در نصف شب

ایلیا خان الان حدود دو هفته است که شبها خیلی بد می خوابد یعنی حدود ٣ صبح از خواب بلند میشه و دیگه نمیخوابه و سرحال انگار که ساعت ٩ صبح است و دلش میخواد حرف بزنه بازی کنه با دکتر شان مشورت کردم گفتند ممکن اتاق گرم باشه ممکن گرسنه شده باشه ولی نه اتاقش گرم بود و نه وقتی کاملا سیرش میکردم میخوابید خلاصه خانم دکتر گفتند بهش شبها یک قاشق چای خوری شربت هیدروکسی زین بده تا خوابش تنظیم بشه و الان حدود ٣ روز است که میخوره ولی بازهم هیچ تغییری نکرده و شبها باز هم بیدار میشه و نمیذاره ما هم بخوابیم ایلیا خان دیگه
25 دی 1390

پسر 23 ماهه

سلام پسر خوشگلم از دیروز 5/10/90 شما 23 ماهه شده ای دقیقا یک ماه دیگه شما یک پسر 24 ماهه یعنی 2 ساله میشوی گل من همه میگن چه زود گذشت ولی برای من لحظه به لحظه میگذشت لحظات همراه با سختی ولی شیرین و چه لذتی از این بالاتر که بزرگ شدن شما و خواهرت را من لحظه به لحظه هر چقدر هم سخت احساس کنم توی این لحظات بابا وحید و مامانی هم شریک هستند مخصوصا مامانی که از صبح تا ساعت ٣ بعدازظهر را که من سرکار هستم زحمت نگهداری و رسیدگی به شماها را تنهایی بدوش می کشد دیگه با جملات بازی میکنی و فقط دوست داری مثل آدم بزرگها با ما حرف بزنی و در صحبتهای بزرگترها شرکت کنی دوست داری شبها تو آشغالها را به سرایدار بدی تا ببره ...
6 دی 1390

کلمات در 22 ماهگی

پسر 22 ماهه مامان میگه: ( از ٥ آذر ٩٠ تا ٥ دی ٩٠ ) خوب - باشه - بدو - بیا - صبا - اومد - شورت - بله - غذا بلوز - گوشی - بادوم - نکن - کجا - آیسا - مادر - آقاجون بخور - قطع - اذان - چایی - زنجیر - گناه - بِخون - آره - پنج باقری - هاپیچی - جلو - ماه - عمو - شام - جمعه  - زمین کارت - زردالو - هلو - گیلاس - کادو - مرسی - چاقو - بغل بای بای - موتور - صبح - بُرد - حاج آقا - شانه - دماغ -بینی دنده - بده - شکلات - طبل - باسَن - قوطی - ماشاالله عباس آقا - هورا - گوجه - ژله - شیرکاکائو جملات کوتاه : بابا کجایی - دایی اومدی -کادو من الو سلام احوال شما - سلامتی ب...
5 دی 1390

فوت شدن مادربزرگ بابا وحید

سلام پسرم هفته پیش شنبه بعدازظهر بود که مادربزرگ بابا یعنی مادر پدر بابا وحید به رحمت خدا رفت و فردای آنروز ایشان را به خاک سپردند شما و داداش را هم من همراه خودمان برده بودم ولی سعی کردم شما داخل ماشین باشید و از نزدیک شاهد تشییع جنازه نباشید مامانی خیلی به من گفت که شماها را با خودم نبرم چون هم به خودم سخت می گذشت و هم شماها اذیت می شدید ولی من چون نگران بودم کی برمیگردیم شماها را با خودم بردم شاید سخت بود ولی خیالم راحت تر بود خلاصه در اینجا من از طرف شما دوقلوها این مصیبت را به پدر و پدربزرگتان تسلیت می گویم من به خود شماها هم که اولین غم بعد از تولدتان است تسلیت می گویم عزیرهای من مادربزرگها و پدربزرگها نعمت های...
3 دی 1390
1